توی این روزای بی غروب
،توی این هفته های سو تو کور
توی این دل واپسی ،
توی این بی کسی
من هستم و یه قاب عکس
که فقط بهش نگا میکنم و بس
کارم همش شوده گریه و زاری
همش به خودم میدم دل داری
سهم من از این عشق هیچی نشود
به جر یه قاب عکس فقط تنهای شود
هیچکس دردمو نمیدونه
هیچ کس حرف دلمو نمیخونه
شودم توی خونه گوشه گیر
شودم همون بچه بهنو گیر
دیگه نمیدونم چیکار کنم
خنچه دلمو واسه کی واکنم
سرمو رو شونه کی بزارم
دستامو تو دست کی بزارم
شبا دل واپس کی باشم
روزا رو تو خیابونا با کی باشم
دلم دیگه حوصله دوریشو نداره
دلم دیگه بهونه ای واسه دیدنش ندار
دیگه می خوام از پیشتون برم
دیگه میخوام پیش خدام برم
توی زمین دیگه نبینمش
میرم اون بالا واسه دیدنش
حالا وقتش رسیده که تیغو رو شارگم بزارم
میخوام جسمو تو یه گور بزارم
تا اون دنیا دوباره سرمو رو شونه هاش بزارم
تا اون دنیا دو باره دستما تو دستاش بزارم